اردوی فارغ التحصیلی به روایت نثر!

0
قرار بود دانشجویان کارشناسی 84 و کارشناسی ناپیوسته 86 ساعت پنج صبح برای رفتن به اردوی فارغ التحصیلی جلوی در دانشگاه حاضر شوند ولی از ساعت شش صبح تازه سر و کله‌یشان یکی یکی پیدا شد!
یکی از چهار اتوبوسی که قرار بود دانشجویان را به میانکاله ببرد در داخل محوطه دانشگاه تصادف کرد که منجر به کشته شدن راننده اتوبوس نگردید بلکه آینه بغل سمت چپ اتوبوس به دیار باقی شتافت که باعث شد اتوبوس مذکور از دور مسابقات حذف شود! (طبق آخرین اخبار واصله مسئولان دانشگاه مقصر این سانحه را اشتباه خلبان گزارش کرده‌اند!)
به علت شور و نشاط وصف‌ناپذیری که دانشجویان در ساعت شش صبح داشتند مسئولین مربوطه تصمیم گرفتند اتوبوس برادران را از خواهران جدا کنند! (من نمی‌دانم چرا سر کلاس‌هایی که ساعت 8 صبح برگزار می‌گردد شور و شعفی در همین دانشجویان دیده نمی‌شود. اگر شما فهمیدید به من هم بگویید!)
یکی از مسئولان زحمتکش دانشگاه به دانشجویان توصیه کرد که ادب و نزاکت را در طول اردو رعایت کنند تا این اردو آخرین اردوی فارغ التحصیلی نباشد که دانشجویان به این علت که روزهای آخر حضورشان را در دانشگاه تجربه می‌کنند اعلام کردند که نهایت ادب و نزاکت را رعایت نخواهند کرد!
در اتوبوس یکی از دانشجونماها توسط چند تن از عوامل نفوذی استکبار تحریک شده و به دنبال سی‌دی‌های خوانندگان مجاز و غیرمجاز راهی منزل خویش گردید. همین بغل!
قبل از بازگشت این دانشجونما، یک دانشجونمای دیگر رادیوی اتوبوس را روی موج‌های بیگانه و باگانه قرار داد تا انواع رقص، پایکوبی، روضه و سینه‌زنی با فواصل کوتاهی در چند نانو ثانیه اجرا شود!
آخرین آمار واصله از اتوبوس شماره سه که من در آن حضور داشتم حاکی از آن بود که هیچ یک از مسئولین دانشگاه داخل این اتوبوس نخواهند بود که همین نکته نقطه عطفی برای شروع یک اردوی خوب و پُر و پیمان تلقی می‌شد!
هنگام سبقت اتوبوس‌ها از یکدیگر مخصوصا هنگام سبقت از اتوبوس خواهران، عوامل استکبار به همراه دانشجونماها که هر لحظه بر تعدادشان افزوده می‌شد انرژی پتانسیل ذخیره شده در طول چهار سال گذشته خود را به انرژی جنبشی (مخصوصا در نواحی حساسی مثل کمر) تبدیل می‌کردند. لازم به ذکر است که تعدادی از همین عوامل هم در اتوبوس‌های مجاور قرار داشتند ولی تعدادشان قابل قیاس با افراد نفوذی در اتوبوس ما نبودند! بعد از تخلیه ناگهانی این انرژی و رد شدن از کنار اتوبوس‌های مجاور نماینده استکبار در اتوبوس ما دانشجویان را به زدن کف نامرتب ترغیب ‌می‌کرد تا اتحاد و هماهنگی ملی ما را زیر سوال ببرد!
برای هماهنگی با سه اتوبوس دیگر یکی از عوامل مذکور رو به دانشجویان کرد و گفت: «کی شماره یکی از دانشجوهای اتوبوس شماره دو برادران رو داره؟» بعد از گفتن این حرف همگی سکوت کردند ولی تا گفت: «کی شماره یکی از دانشجوهای اتوبوس شماره یک خواهران رو داره؟» ناگهان در یک چشم به هم زدن همه موبایل‌هایشان را از منافذ جاسازی شده در آوردند که این امر موجب تبسم خاطر نماینده استکبار گردید تا ما در زمین خود مشت محکمی از استکبار دریافت کرده باشیم!
شور و شعف دانشجویان اتوبوس ما به حدی زیاد بود که روی راننده هم تاثیر گذاشت به طوری که ما چند کیلومتری از اتوبوس‌های دیگر جلو افتادیم. به همین علت قرار شد اتوبوس ما در کنار جاده چند دقیقه‌ای توقف کند تا سایر اتوبوس‌ها به ما برسند. در این فاصله دانشجویان فارغ التحصیل که ظاهرا به شدت به چند روانشناس و روانپزشک متخصص نیاز داشتند از اتوبوس پیاده شدند و در کنار جاده شروع کردند به انجام حرکات موزون و ناموزون به صورت‌های مختلفی همچون عمو زنجیرباف، عمه طناب‌باف، خاله زنک‌باف و دایی قالی‌باف، تا بدینوسیله اتحاد ملی خود را به عوامل استکبار نشان دهند و توطئه اولیه آنها را با این حرکات نمادین خنثی کنند!
قبل از سوار شدن به اتوبوس به علت بالا و پایین پریدن‌های بی‌شمار و خارج از عرف و انجام حرکات موزون و ناموزون همگی به دنبال درخت‌های تنومند می‌گشتند که متاسفانه تعداد درختان تنومند کنار جاده نسبت به جمعیت اتوبوس‌ قابل قیاس نبود، بنابراین عده کثیری از دانشجویان مجبور شدند این حقیقت تلخ را تا اطلاع ثانوی در نطفه خفه کنند!
حدود ساعت ده بالاخره به میانکاله رسیدیم. چون میانکاله در یک منطقه حفاظت شده قرار داشت از اتوبوس‌ها پیاده شدیم تا پیاده به داخل محوطه برویم. در این لحظه تابلوی بالای در آنجا توجه‌ام را به خودش جلب کرد که رویش نوشته بودند: «پایگاه حیات وحش میانکاله». در حالی که داشتم این تابلو را می‌خواندم من نیز مثل سایر دانشجویان وارد این پایگاه شدم و آن موقع تازه فهمیدم که چرا از این همه مکان جالب و دیدنی ما را به این نقطه آورده‌اند!
دانشجویان باقی مانده‌ای که هنوز فشارهای مزمن بر آنها چیره بود به همراه دانشجویان سایر اتوبوس‌ها به دنبال یک مکان ویژه برای رهایی از این فشار مزمن می‌گشتند که تنها موفق شدند یک نقطه مشترک را در این پایگاه شناسایی کنند. بنابراین در یک صف طویل و دیدنی جلوی در ورودی مکان مربوطه صف کشیدند. این اولین جمعیت مختلط صف کشیده جلوی یک مکان ویژه در طول تاریخ ایران محسوب می‌شد که چون در پایگاه حیات وحش میانکاله رخ می‌داد، منع قانونی نداشت!
بعد از رهایی از استرس‌های موجود همگی پیاده به سمت ساحل میانکاله حرکت کردیم ولی عوامل استکبار با خِفت کردن چند دستگاه اتومبیل پیشاپیش خود را به ساحل رساندند تا منطقه را از عوامل ما پاکسازی و چیزهای دیگر را برای انحراف جوانان جاسازی کنند!
به همان علل فوق و در همان ابتدای کار بعد از استقرار دانشجویان فارغ التحصیل نفوذ عوامل استکبار کم کم مشاهده شد به طوری که خواهران با برادران در جمع‌های چندنفره شروع کردند به بازی وسطی و دانشجونماها با آلات نیمه قانونی شروع کردند به بازی تاسی!
نکته جالب توجه بعد از استقرار دانشجویان در ساحل میانکاله شایعه وجود یک آشپز در جمع ما بود که بعد از تحقیقات کارشناسی مشخص شد آشپزی که ما فکر می‌کردیم وجود خارجی نداشته، بلکه این آشپزِ شناسایی شده فقط بلد بود آش بپزد آن هم از آن آش‌هایی که رویش یک وجب روغن دارد!
بعد از صرف صبحانه و تولید زباله‌های خشک و تر برای گشنه نماندن پرندگان و جانوران میانکاله این زباله‌ها را در دل طبیعت رها کردیم تا در سال اصلاح الگوی مصرف، اولین تجربه بهینه مصرف کردن را تجربه کنیم!
بعد از اتمام آزمون الگوی مصرف قرار بر آن شد تا ساحل را ترک کرده و به سمت منطقه دیگری از خلیج میانکاله رهسپار شویم. بدین منظور وسایل خود را برداشته و آماده رفتن شدیم که در اینجا نیز عوامل استکبار در حالی که تجهیزات لازم را در پشت وانت حمل می‌کردند و خود نیز روی وسایل سوار بودند پیشاپیش به منطقه مورد نظر رفتند.
در انتهای مسیر همان طور که پیشبینی می‌شد عوامل استکبار بساط بوق و کُرنا را علم کرده و شروع کرده بودند به انجام حرکات موزون و ناموزون! ظرفیت دانشجویان ما خیلی بالا بود ولی چون می‌خواستند اتحاد خود را نشان دهند به جمع عوامل نفوذی پیوسته و شروع کردند به رقصیدن! البته برای تشویش نشدن اذهان عمومی باید ذکر کنم که خوشبختانه این عوامل فقط توانسته بودند برادران ما را منحرف کنند و خواهران ما مثل شیر در مقابل چنین تحرکاتی مقاومت نشان داده و بدون کوچکترین حرکتی فقط شاهد و ناظر ماجرا بودند! (خدا می‌داند ته دلشان چه می‌گذشت!)
هنگام خوردن نهار که فرا رسید مسئولین مربوطه اعلام کردند که همه دانشجویان در کنار هم بنشینند و نهار بخورند ولی چون ما دانشجویان حرف گوش‌کنی بودیم به طور جداگانه برای خود بساطی پهن کرده و شروع کردیم به خوردن نهار. داشتیم نهار میل می‌کردیم که یکی از اساتید دوست‌داشتنی به جمع ما پیوست و بعد از خوردن یک قاشق از غذای هر یک از ما، به دانشجویان نمره‌ای داد و قرار بر آن شد که همین نمره را به عنوان نمره پایان ترم درس مربوطه محاسبه کند!
بعد از اتمام این آزمون عملی دانشجویان شروع کردند به انجام بازی‌های محلی از جمله فوتبال‌! با توجه به تحریکات عوامل استکبار خواهران دوشادوش برادران در این ورزش محلی شرکت کردند به طوری که به نظر بنده سرمربی تیم فوتبال بانوان ایران نیز اگر چند دقیقه از وقتش را در اینجا سپری می‌کرد می‌توانست یک تیم ملی کامل را از بین این همه علاقه‌مندِ با استعداد ببندد! مخصوصا مدافع تیم فوتبال ما که الحق ولانصاف باید به عنوان کاپیتان تیم ملی بانوان ایران انتخاب شود!
بعد از اینکه دانشجویان حسابی از کت و کول افتادند آقای استاد دانشجویان را دور خود جمع کرد و شروع کرد به گیتار زدن و خواندن ترانه‌های اینور آبی و اونور آبی. این وسط یک ترانه زیرزمینی هم به نام پشه خوانده شد که از همه بیشتر مورد توجه دانشجویان، مخصوصا دانشجونماها قرار گرفت!
گفته شد کسانی که دوست دارند به کنار خلیج بروند با ما بیایند. بنابراین ما هم به جمع پیوسته و راه افتادیم. در میان راه از موانع طبیعی و غیرطبیعی‌ای زیادی عبور کردیم تا سرانجام به نزدیکی خلیج رسیدیم. در نزدیکی خلیج زمین آنقدر گل‌آلود بود که با کفش نمی‌شد به مسیر ادامه داد ولی عده‌ای از دانشجونماها به همراه آقای استاد با تحریک عوامل استکبار که در جهت تفرقه و جدایی گام بر می‌داشتند با در آوردن کفش‌های خود به مسیر خود ادامه دادند ولی ما به همراه سایر دانشجویان بدون توجه به تحریکات عوامل استکبار کفش‌های خود را محکم‌تر بستیم تا در زمان و مکان مناسب آنها را به سمت آمریکا پرتاب نماییم!
حدود نیم ساعت بعد دانشجونماهایی که به کنار خلیج رفته بودند به ما دانشجویان پیوسته و به اتفاق یکدیگر به سمت ورودی پایگاه به راه افتادیم که این بار نیز عوامل مذکور با وانت مربوطه و با لبی خندان از نتایج منفی خوبی که در این اردو کسب کرده بودند، جلوتر از همه به سمت اتوبوس‌ها رهسپار شدند. به علت تلاش مثمر ثمر عوامل استکبار و پختن آش روغن‌دار توسط آشپز اردو، مسئولین اعلام کردند که دیگر پشت دستشان را داغ کنند و دانشجویان را به اردوی فارغ التحصیلی ببرند!
از ما که گذشت، شما یک فکری به حال خودتان بکنید …
اشتراک گذاری

درباره نویسنده

فرهاد ناجی

فرهاد ناجی متولد سال 1362 هجری شمسی است که یکی از طنزنویسان فعال کشور می‌باشد. ایشان در جشنواره‌های مختلف طنزپردازی رتبه‌های برتر را کسب نموده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به کسب رتبه اول در هفتمین جشنواره سراسری طنز مکتوب اشاره کرد. فرهاد ناجی مولف چند کتاب در حوزه طنز می‌باشد که عبارتند از: یادداشت‌های یک افسر وظیفه، عاقل‌ترین دیوانه، پیشنهادات اینجانب و گوسفندها به بهشت نمی‌روند. یکی از نکات قابل نقد در موسسات فرهنگی ما بحث حق التالیف و حق التحریر می‌باشد که در حال حاضر نه تنها دستمزدی به نویسندگان پرداخت نمی‌گردد بلکه دریافت پول در ازا چاپ دست‌نوشته‌ها به یک گزینه تبدیل شده است. زمانی که یک نویسنده نتواند ساده‌ترین نیازهای مادی خود را تامین نماید، تداوم روند قبلی نمی‌تواند فرهیخته بسازد! آقای فرهاد ناجی دارای تحصیلات آکادمیک در رشته پول‌ساز و کاربردی کامپیوتر و آی‌تی می‌باشد تا بتواند به سادگی سخن بگوید!

یک پاسخ قرار دهید