جشن کیک خورون

0
دیروز جشنی برگزار شده بود با عنوان خوش‌آمدگویی به آقای سپید. کلی جمعیت اومده بود. اولین بار بود که در چنین جشنی شرکت می‌کردم که اونم از صدقه سری یکی از دوستان بود که من رو فرد مهمی می‌دونست. ماشالا تو جشن تا دلتون بخواد کلی بریز و بپاش و بخور و ببر بود که نگو. البته من هم یه گوشه ایستاده و فقط نظاره‌گر ماجرا بودم به منظور پیدا کردن سوژه‌ای برای نوشتن. آخرای جشن، موقع برش کیک که رسید، بعد از رقص چاقو و دادن و گرفتن شیتیل به رقصنده، من رو صدا کردند و گفتند: «آقا بیا دستت سبکه کیک رو ببر.» اول قبول نکردم و گفتم: «بابا، ماشالا این همه از خودیا هستند، به من نخودی چرا می‌گید کیک رو ببرم واستون؟!» حالا از من انکار و از اونا اصرار. آخرش گفتم: «چشم، اطاعات امر میشه، خب بگید حدودا چند نفرید که من کیک رو بتونم درست تقسیم کنم.» گفتند 11 نفر! گفتم: «شوخیتون گرفته؟! این چیزی که من دارم می‌بینیم حداقل هشتصد، نهصد نفری میشید. یازده تا چیه.» گفتند: «تو کاریت نباشه، اینا همه مرض قند دارند، چیز دیگه میدیم بهشون بخورن، فعلا فقط ما 11 تا هستیم که مشکل قندی- نمکی نداریم. در اصل کلش واسه ماست.» گفتم: «خب، اگر این موضوع رو می‌دونستید، از اول کیک کوچیکتر می‌گرفتید. الان کیک به این بزرگی رو من اگه یازده قسمتش کنم، تیکه‌هاش خیلی بزرگ میشه، خفه نشید اون وقت.» گفتند: «تو ببر، خوردنش با ما. تو نگران این مسائل فرعی نباش.» بعد نیشخندی زدند و در ادامه گفتند: «معلومه تازه کاری، هنوز ندیدی ما چقدر دهن داریم.» خلاصه برش اول رو تا زدم و خواستم برم سراغ برش دوم، یهو دیدم یکیشون پرید وسط و رو هوا یه برش چند کیلویی رو انداخت در خندق بلا. منِ از همه جا بی‌خبر هم همین طور هاج و واج نگاش کردم. راستش رو بخوایید ترسیدم برش‌های بعدی رو بزنم رو کردم به دوستان 11 نفره و گفتم: «آقا شرمنده، من کوچیک شما هم هستم. لطف کنید منت بذارید یه نفر دیگه رو مسئول این کار بکنید.» گفتند: «نگران نباش کوچولو، یه چنگال کیک هم می‌دیم تو بخوری.» گفتم: «نه، ممنون. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم من هم، مرض قند و مند و وند دارم کلی. گفتند: «پس صبر کن دماسنج رو بیاریم دمای بدنت رو هم بگیریم، نکنه کرونا مورونا داشته باشی و اومدی این وسط ما رو آلوده‌تر از اینی که هستیم بکنی. هان؟ گفتم: «نه نیازی نیست، فعلا تو این جمع که فقط من ماسک دارم. شما چرا نمی‌زنید رو نمی‌دونم.» گفتند: «اونایی که دو سه تا واکسنش رو زدن که دیگه نیازی به ماسک ندارند، تو برو فکر خودت باش.» گفتم: «پس من اگه زحمت رو زودتر کم ‌کنم، فکر کنم بهتر باشه. فقط یه سوال داشتم. این آقای سپید رو که براش جشن خوش‌آمدگویی گرفتید رو تو جمعیت ما ندیدیم. فامیلیش برام خیلی آشناست. راستی اسم کوچیکشون چیه؟ یکی برگشت گفت: «قبلا دیو بوده، الان که کیکش رو داریم می‌خوریم، موش شده.» بعد غش غش شروع کرد به خندیدن.
اشتراک گذاری

درباره نویسنده

فرهاد ناجی

فرهاد ناجی متولد سال 1362 هجری شمسی است که یکی از طنزنویسان فعال کشور می‌باشد. ایشان در جشنواره‌های مختلف طنزپردازی رتبه‌های برتر را کسب نموده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به کسب رتبه اول در هفتمین جشنواره سراسری طنز مکتوب اشاره کرد. فرهاد ناجی مولف چند کتاب در حوزه طنز می‌باشد که عبارتند از: یادداشت‌های یک افسر وظیفه، عاقل‌ترین دیوانه، پیشنهادات اینجانب و گوسفندها به بهشت نمی‌روند. یکی از نکات قابل نقد در موسسات فرهنگی ما بحث حق التالیف و حق التحریر می‌باشد که در حال حاضر نه تنها دستمزدی به نویسندگان پرداخت نمی‌گردد بلکه دریافت پول در ازا چاپ دست‌نوشته‌ها به یک گزینه تبدیل شده است. زمانی که یک نویسنده نتواند ساده‌ترین نیازهای مادی خود را تامین نماید، تداوم روند قبلی نمی‌تواند فرهیخته بسازد! آقای فرهاد ناجی دارای تحصیلات آکادمیک در رشته پول‌ساز و کاربردی کامپیوتر و آی‌تی می‌باشد تا بتواند به سادگی سخن بگوید!

یک پاسخ قرار دهید