روز بزرگ

0
وقتی که به دنیا آمدم مادرم به من شیر می‌داد، درست مثل همه مادران دنیا. هر لحظه تلاش می‌کردم تا با خوردن شیرِ بیشتر زودتر بزرگ شوم و به خواسته‌هایم برسم. البته در ابتدا برایم فرقی نمی‌کرد که از کدام پستان مادر تغذیه کنم، پستان چپ یا راستش برایم مهم نبود، مهمتر از آن رسیدن به اهداف والایم بود. چند روز اول که گذشت و کمی قدرت انتخاب پیدا کردم حس کردم سمت چپی شیرینی‌اش کمی بیشتر است. گرچه در مجموع مزه شیرش چندان تعریفی نداشت ولی بین بد و بدتر سعی کردم در یک انتخاب هوشمندانه بیشتر اوقات بد را انتخاب کنم تا زودتر به خواسته‌هایم نزدیکتر شوم.
در دلم هم می‌گفتم کاچی به از هیچی. به این امید چند روزی را سپری کردم. عطشم برای بزرگ شدن هر روز بیشتر می‌شد ولی رشد چندانی نداشتم. تلاش زیادی ‌به خرج دادم و دهانم را هم سرویس کردم ولی روز به روز بر عطشم افزوده می‌شد. به یک ماه که رسید و درکم بیشتر شد، ناگهان متوجه شدم در هیچکدام از پستان‌های مادر اصلا شیری وجود نداشته است و تاکنون بیهوده می‌مکیدم برای هیچ. احساس بدی تمام وجودم را فرا گرفته بود زیرا حس کردم در این میان بازیچه‌ای بیش نبودم و تمام آمال و آرزوهایم را بر باد رفته می‌دیدم. کم‌کم بعد از اینکه با محیط پیرامونم بیشتر آشنا شدم، فهمیدم که در این دنیا تنها نیستم. یاد گرفتم بدون اتکا به دیگران رشد کنم و روی کمک کسی حساب باز نکنم. همین که کمی بزرگتر شدم و قدرت فهم و درکم بالاتر رفت، متوجه شدم که اصلا این مادر من نبوده که پستان بدون شیرش را در دهان من می‌گذاشته است. اینجا بود که تمام پل‌های پشت سرم را خراب شده دیدم. سرم را برگرداندم و به اشتباهات گذشته‌ام نگاهی انداختم. گرچه اشتباهات من اکثرا از روی کم تجربگی بود ولی به راستی چه روزهای بدی را پشت سر گذاشته بودم. ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود. به خودم آمدم، باید برمی‌گشتم. مسیر طولانی بود ولی اگر می‌دویدم زودتر به نقطه آغازین خود می‌رسیدم. گاهی اوقات با خود می‌گفتم کاش هرگز نمی‌فهمیدم که شیری در میان نبود، کاش هرگز نمی‌فهمیدم این مادر حقیقی نیست. کاش و ای کاش خیلی چیزها را نمی‌فهمیدم و ناآگاه می‌ماندم تا اینقدر عذاب ‌نکشم. ولی حال که به خواسته خویش گام در مسیر حقیقت گذاشته بودم، تصمیم گرفتم با نشانه‌های کوچکی که در مسیر یافته‌ بودم به دنبال مادر حقیقی خود بگردم. به خودم قول دادم که تا آخرین ثانیه‌های زندگی بر روی این کره خاکی و حتی بعد از آن به دنبالش بگردم و پازل زندگی خود را یکی پس از دیگری یافته و تکمیلش کنم. با جدیت، تلاش و پشتکار تصمیم گرفتم این بار بدون اتکا به آدم‌ها و اجزایی که حقیقی نیستند پلی را پیش روی خود بسازم تا بتوانم برای رسیدن به سرمنزل مقصود از این پل‌ها یاری بگیرم و مادر حقیقی خود را بیابم. ای مادر، تو را خواهم یافت و تو را در آغوش خواهم گرفت و آن روز بزرگ، روز رهایی و پرواز من خواهد بود.
اشتراک گذاری

درباره نویسنده

فرهاد ناجی

فرهاد ناجی متولد سال 1362 هجری شمسی است که یکی از طنزنویسان فعال کشور می‌باشد. ایشان در جشنواره‌های مختلف طنزپردازی رتبه‌های برتر را کسب نموده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به کسب رتبه اول در هفتمین جشنواره سراسری طنز مکتوب اشاره کرد. فرهاد ناجی مولف چند کتاب در حوزه طنز می‌باشد که عبارتند از: یادداشت‌های یک افسر وظیفه، عاقل‌ترین دیوانه، پیشنهادات اینجانب و گوسفندها به بهشت نمی‌روند. یکی از نکات قابل نقد در موسسات فرهنگی ما بحث حق التالیف و حق التحریر می‌باشد که در حال حاضر نه تنها دستمزدی به نویسندگان پرداخت نمی‌گردد بلکه دریافت پول در ازا چاپ دست‌نوشته‌ها به یک گزینه تبدیل شده است. زمانی که یک نویسنده نتواند ساده‌ترین نیازهای مادی خود را تامین نماید، تداوم روند قبلی نمی‌تواند فرهیخته بسازد! آقای فرهاد ناجی دارای تحصیلات آکادمیک در رشته پول‌ساز و کاربردی کامپیوتر و آی‌تی می‌باشد تا بتواند به سادگی سخن بگوید!

یک پاسخ قرار دهید