فوران خدمت با پای غیرتخصصی

0
اوایل سال 96 تهران کار داشتم. گفتم حالا تا اینجا که اومدم و وقت دارم برم ریاست جمهوری هم ثبت نام کنم. کی به کیه. صبح روز ثبت نام رفتم پذیرش هتل، گفتم: ببخشید میشه شناسنامه‌ام رو بدید جاش پاسپورت بگیرید؟
گفت: آخه مگه میخوای بری ریاست جمهوری ثبت نام کنی؟!
دهنم دو وجب و نیم باز شد، فَکَم افتاد رو زمین، گفتم: شما از کجا فهمیدید؟!
گفت: آخه شما پنجمین نفرید تو این هتل که شناسنامه‌شو داره میگیره، جاش یه مدرک دیگه میده که بره ثبت نام کنه.
اینجا بود که متوجه شدم تعداد رقبای من خیلی بیشتر از تحلیل‌های اولیم بوده. شناسنامه‌ام رو گرفتم و پرسون پرسون رفتم میدون فاطمی. اونجا جمعیت به قدری موج میزد که اگه یکی شنا بلد نبود اون وسط مطمئنا غرق می‌شد. رفتم دم در ورودی گفتم: آقا ببخشید من می‌خوام ثبت نام کنم.
گفت: شناسنامه، کارت ملی، یه عکس هَفَل هَشت با کُپیشونو نشون بده برو تو.
گفتم: ای دل غافل، تو سایت ننوشته بودید کُپیشم می‌خوایید که، تو این هیر و ویر اونم روز جمعه‌ای از کجا فتوکپی گیر بیارم آخه.
گفت: یه خیابون بالاتر.
رفتم دیدم یه مغازه زیرپله‌ای هست و صفه تا کجا. این بنده خدا اونقدر سرش شلوغ بود که اصلا روشو بر نمی‌گردوند پشتش رو ببینه، فقط با دست چپ در اسکن کپی رو دقیقه‌ای ۶۰ بار بالا پایین میبرد با دست راست نود درجه می‌چرخید شناسنامه و کارت ملی رو از رو میز می‌گرفت، کپی می‌کرد. قیمتشم ثابت بالا سرش نوشته بود کپی ثبت نام ریاست جمهوری 5000 تومان که در زمان صرفه‌جویی بشه.
کپی رو گرفتم بردم دم در نشون دادم و شماره گرفتم دیدم نفر شونصدمی شدم. رفتم تو، از بازرسی گذشتم رسیدم دم راه پله که برم سالن پایین. چند تا مامور بیسیم به دست جلوم رو گرفتند، گفتند: ظرفیت سالن پر شده، اینجا وایسید یکم که خالی شد برید پایین!
گفتم آقا آخه نمیشه داره میریزها البته فکر بد نکنید داره عرصه خدمتم به مردم فوران میکنه نمی‌تونم جلوش رو بگیرم.
یکی از مامورا گفت: وایسا سرجات وگرنه چشمه تو خشک میکنیما.
نه اینکه من هم پسر حرف گوش کنی بودم، به ناچار گفتم چشم.
یهو پشت سر من ده دوازده نفر بدو بدو اومدن سمت راه پله. مامورا دستاشون رو دادن بهم و سپر انسانی درست کردند تا بتونند جلوی این جمعیت مشتاق رو بگیرند. اینا هی هل می‌دادند اونا هی مقاومت می‌کردند. یه خانمم هی سر یکی از مامورا داد میزد می‌گفت: به من دست نزن، ولم کن، به من دست نزن.
ماموره می‌گفت: خانم چی داری میگی، خودت داری هل میدیااا…
خلاصه زورشون به رئیس جمهورای آینده نرسید و دستهاشون از هم گسست، تازه نزدیک بود از پله‌ها هم بیفتن. من هم که دیدم ملت همیشه در صحنه راه رو باز کردن رفتم سالن پایین.
سالن پایین به قدری جمعیت بود که آدم رو یاد مترو مینداخت که فقط چند ثانیه وقت داری خودتو جا کنی. تنها فرقش این بود که تو مترو اطرافت همه مشاغل حضور داشتند ولی اینجا چپ و راستت فقط رئیس جمهور وول میزد. اصلا این وسط آدم یه حالی میشد طوری که آدم با خودش می‌گفت من و این همه خوشبختی محاله. خبرنگارا هم که از صندلی و چهارپایه و نردبون و دیوار بالا و پایین میرفتند و دائما تو چهار جهت اصلی و چهار جهت فرعی حرکت می‌کردند. یهو یکی داد زد فلانی داره میاد. نصف سالن ظرف ۵ ثانیه خالی شد و فقط رئیس جمهورای آینده موندن. دوباره یکی وسط داد زد الکی گفتن. دوباره ۵ ثانیه نگذشت سالن به حداکثر ظرفیتش رسید. یه خانم سانتال مانتال اومده بود ثبت نام کنه که اجازه نمی‌دادند و یکی از خواهرای حجاب برتری دستش رو گرفت گفت بیا ثبت نامت کنم عزیزم… بیا .. بیا … داشت میبردتش سمت در خروجی که یهو طرف متوجه شد دوباره جیغ و داد و هوار. دیدن نه اینطوری نمیشه. همین بغل پیرمردی دم خروجی داشت ثبت نام می‌کرد متصدی ازش می‌پرسید اسمت چیه؟ می‌گفت: نمی‌دونم. می‌پرسید: فامیلیت چیه؟ می‌گفت: یادم نمیاد.
آخرسر گفتند: پس پدرجان تا این چیزا یادتون بیاد این خانم بیاد جاتون بشینه ثبت نام کنه بذاره بره.
خلاصه بالاخره نوبت من شد مدارک رو دادم و فرم رو پر کردم. بعدش متصدی پشت سیستم سوال می‌کرد و من جواب می‌دادم. گفت: شما سابقه ثبت نام تو شورای شهر رو داشتید؟
گفتم: نه.
گفت: مجلس چی؟
گفتم: نه، من از اول فقط برای ریاست جمهوری برنامه‌ریزی کردم.
‌گفت: ژن خوبم داری؟
گفتم: نه متاسفانه.
گفت: خب بقیه سوالا نیاز نیست به سلامت.
برگه‌ها رو گرفتم دادم میز کناری. یه گواهی ثبت نام دادن دستم اومدم بیرون سالن و بعد رفتم سرویس بهداشتی، البته برای اینکه بهداشت رو رعایت کنم سیفون رو هم کشیدما.
چند روز بعدش متوجه شدم رد صلاحیت شدم ولی علتش رو به من اعلام نکردن. بعدها که روی علت رد صلاحیتم فکر کردم متوجه شدم دوربین‌های وزارت کشور موقعی که داشتم میرفتم سرویس بهداشتی منو رصد کردن و احتمالا چون با پای غیر تخصصی وارد سرویس شده بودم صلاحیت من رو تایید نکردن.

اشتراک گذاری

درباره نویسنده

فرهاد ناجی

فرهاد ناجی متولد سال 1362 هجری شمسی است که یکی از طنزنویسان فعال کشور می‌باشد. ایشان در جشنواره‌های مختلف طنزپردازی رتبه‌های برتر را کسب نموده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به کسب رتبه اول در هفتمین جشنواره سراسری طنز مکتوب اشاره کرد. فرهاد ناجی مولف چند کتاب در حوزه طنز می‌باشد که عبارتند از: یادداشت‌های یک افسر وظیفه، عاقل‌ترین دیوانه، پیشنهادات اینجانب و گوسفندها به بهشت نمی‌روند. یکی از نکات قابل نقد در موسسات فرهنگی ما بحث حق التالیف و حق التحریر می‌باشد که در حال حاضر نه تنها دستمزدی به نویسندگان پرداخت نمی‌گردد بلکه دریافت پول در ازا چاپ دست‌نوشته‌ها به یک گزینه تبدیل شده است. زمانی که یک نویسنده نتواند ساده‌ترین نیازهای مادی خود را تامین نماید، تداوم روند قبلی نمی‌تواند فرهیخته بسازد! آقای فرهاد ناجی دارای تحصیلات آکادمیک در رشته پول‌ساز و کاربردی کامپیوتر و آی‌تی می‌باشد تا بتواند به سادگی سخن بگوید!

یک پاسخ قرار دهید