سیرک در اوشکول‌تپه

0
یکی بود یکی نبود. در سرزمینی دور همین نزدیکی‌ها یک شهر خیلی کوچکی بود به نام اوشکول‌تپه که هیچ امکانات خاصی نداشت و دچار خشکسالی شده بود به طوری که جمع کثیری از مردمانش به خصوص جوانان برای امید به زندگی بهتر شهر را ترک کرده بودند. مردم این شهر در عمرشان اصلا سیرک ندیده بودند حتی در رادیوی محلیشان. ولی یک روز یهویی در سطح شهر تابلوهای بزرگ تبلیغاتی مثل قارچ سبز شدند که همه مردم شهر را به دیدن این سیرک بزرگ دعوت کرده بودند. نکته جالب اینجا بود که در این آگهی‌ها اعلام شده بود که بلیط این سیرک رایگان بوده و مردم می‌توانند با تماس با فلان شماره بلیط خود را ثبت و جایشان را رزرو نمایند.
بالاخره بعد از چند روز تبلیغات وسیع در سطح شهر، روز موعود فرا رسید و مردم فوج فوج در چادر مشکی بزرگی که در نظر گرفته شده بود، حاضر شدند. جمعیت به حدی بود که حتی یکسری از مردم مجبور شدند برای دیدن این سیرک عجیب به تماشا بایستند. بالاخره ساعت شروع فرا رسید و پرده‌ها کنار رفت و مردم با 45 صندلی خالی که روی سن چیده شده بود مواجه شدند. چند لحظه بعد آهنگ جیگیلی جیگیلی شروع به نواختن کرد و حضار یک دست شروع کردند به دست زدن و همراهی کردن با آهنگ. از سمت راست سن یکی یکی آدم‌هایی که مشخص بودند محلی نیستند وارد شدند و روی صندلی‌ها نشستند. با نشستن نفر آخر روی صندلی آهنگ قطع شد. بعد این مرحله مجری روی سن آمد و یک میکروفون به نفر اول داد و گفت بفرمایید شروع کنید. طرف با یک زبان عجیب و غریب شروع کرد به صحبت و همزمان مجری ترجمه ‌کرد. نفر دوم هم با یک زبان عجیب و غریب‌تر دیگر شروع کرد به حرف زدن و باز مجری با ترجمه آنلاین در خدمت حضار بود. خلاصه 45امین نفر باز هم با یک زبان بیگانه صحبت و مجری متناسب با صحبت نفر آخر ترجمه‌اش را به مردم ارائه داد. حقیقتا تسلط مجری به این همه زبان اجنبی تحسین برانگیز بود چون همه ترجمه‌ها بدون مکث و با سرعت بالایی انجام می‌گرفت به طوری که در مواردی از خود گوینده نیز جلوتر می‌رفت. همه این 45 نفر از ویژگی‌های مثبت شهر اوشکول‌تپه و اماکن دیدنی و توریستی شهر سخن‌ها به زبان آوردند. حتی از اماکن باستانی که بعدها قرار است در این شهر ساخته شود اظهار شعف ‌کردند و گفتند اگر جای این مردم بودند هیچ وقت دوست نداشتند اینجا را ترک کنند. در حین صحبت این نفرات همه مردم اوشکول‌تپه با دهانی باز و چشمانی ورقلمبیده که احتمالا ژنتیکی بود محصور بیان این بزرگواران شده و میخکوب روی صندلی‌هایشان نشسته بودند. البته آن چند نفری هم که وسط برنامه بلند شدند و خواستند چادر را ترک کنند نشاندنشان سرجایشان و گفتند بفرمایید بتمرگید عزیزان. بعد از اتمام نمایش همه دست و جیغ و هورا سر دادند و به آرامی چادر مشکی را ترک کردند.
باری از فردای آن روز مردم حس می‌کردند آفتاب از غرب طلوع و از شرق غروب می‌کند. احساس می‌کردند به جای آب آشامیدنی برایشان شیر کاکائو لوله‌کشی کرده‌اند حتی بعضی‌ها حسشان به سمت شیر قهوه و حتی بعضی دیگر نسکافه متمایل شده بود. هوایشان انگار بوی خاک وطنشان را می‌داد و همراه با ادویه‌های مختلف هندی و مکزیکی برای ریه‌هایشان سرو می‌شد. احساساتشان به قدری فوران کرده بود که حس می‌کردند وسط جنگلی بکر در کنار دریاچه‌ای زیبا و پر آب در حال سپری کردن عمر هستند. خلاصه خیلی احساساتی شده بودند تا اینکه یک ماه بعد از نمایش سیرک، قبض تلفن‌هایشان آمد و دیدند ای دل غافل به ازای هر دقیقه تماس برای گرفتن بلیط رایگان سیرک صد هزار تومان روی قبض تلفنشان آمده و در زیر قبوضشان هم نوشته شده که در صورت عدم پرداخت به موقع این قبض علاوه بر تلفن، آب، برق و اتوبوسشان نیز قطع خواهد شد و اگر بعد از این کار باز هم پرداخت نگردد به قطع سایر موارد منجر خواهد شد.
قصه ما به سر رسید، اوشکول تپه به جایی نرسید!

اشتراک گذاری

درباره نویسنده

فرهاد ناجی

فرهاد ناجی متولد سال 1362 هجری شمسی است که یکی از طنزنویسان فعال کشور می‌باشد. ایشان در جشنواره‌های مختلف طنزپردازی رتبه‌های برتر را کسب نموده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به کسب رتبه اول در هفتمین جشنواره سراسری طنز مکتوب اشاره کرد. فرهاد ناجی مولف چند کتاب در حوزه طنز می‌باشد که عبارتند از: یادداشت‌های یک افسر وظیفه، عاقل‌ترین دیوانه، پیشنهادات اینجانب و گوسفندها به بهشت نمی‌روند. یکی از نکات قابل نقد در موسسات فرهنگی ما بحث حق التالیف و حق التحریر می‌باشد که در حال حاضر نه تنها دستمزدی به نویسندگان پرداخت نمی‌گردد بلکه دریافت پول در ازا چاپ دست‌نوشته‌ها به یک گزینه تبدیل شده است. زمانی که یک نویسنده نتواند ساده‌ترین نیازهای مادی خود را تامین نماید، تداوم روند قبلی نمی‌تواند فرهیخته بسازد! آقای فرهاد ناجی دارای تحصیلات آکادمیک در رشته پول‌ساز و کاربردی کامپیوتر و آی‌تی می‌باشد تا بتواند به سادگی سخن بگوید!

یک پاسخ قرار دهید